رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

زندگی مامان وبابا

بدون عنوان

خدایا شکرت ... الان که دارم این خاطره بدو می نویسم 3 روز میشه که ازش گذشته ولی واقعا بهش که فکر می کنم خیلی اذیت میشم سه شنبه 20 اسفند بود تقریبا ساعت دو دونیم ظهر بود وبابایی مثل همیشه باشگاه بود و ساعت خوابیدن تو بود و کم کم خوابت گرفته بود و بغلت کردم و یکمی شیر خوردی و خوابیدی و منم گذاشتمت توی تختت و خودمم جامو گذاشتم پایین تختت و خوابیدم هنوز نیم ساعتی نمیشد که صدات و شنیدم که بیدار شدی و منم تو خواب بودمو گفتم که مثل همیشه یکمی خودت تو تخت با عروسکات بازی می کنی منم 5 دقیقه بیشتر می خوابم که یدفه یه صدای وحشتناک شنیدم و دیدم که بغلم افتادی رو زمین خیلی بد بود وقتی باصدای جیغت از خواب بیدارشدمو دیدم که از رو تخت پرت شدی و گردنت ب...
23 اسفند 1392
1