اندر احوالات رها در 17 ماهگی
هوا خییییلی گرم شده و زیاد روزا بیرون نمی برمت و توی خونه حوصلت خیلی سر میره ولی کلی باهم بازی می کنیم و من خسته میشم اما تو هررررگز!
کلی واسم نانای میکنی عاشق نانای کردنی
البته اینم بگم که روزایی که خونه ایم و بیرون نمیبرمت میری بالا خونه عمه لیلا و با مهسان کلی بازی می کنی روزایییم که ماهان و مهران میان حوصلت سر نمیره و معمولا شبا که خنک تره یه سر میریم بیرون
اینجاام در حال نانای کردنی
اینجاام که خودتو لووووووس کردی
اینجا داری به نی نیت غذا میدی یهو احساس کردی عروسکت گشنشه رفتی اوردیش و یه ظرف و یه قاشقم برداشتی گفتی نی نی به به
بهش می گی نی نی بهور (بخور)
اینجا می گی نی نی اه اه اه ،فکر کنم فهمیدی غذا نمیخورد حرصت گرفت
ولی دوباره تلاش کردی
اینجاام خودت داری میوه می خوری و به منم تارف می کنی می گی مامایی بیا
دووووور پاهات بگرده مامان این مدلی میزاریشون روهم
اینجاام نشد ببرمت بیرون چون هوا گرم بود و همش میگفتی بیرون گذاشتمت پشت پنجره کلی کیف می کنی و ساعتها وایمیستی اگه من نیارمت پایین بیرون و نگاه میکنی و میگی ماشین جوجو به به ....
اینجاام ماهی شدیییییی
خیلی این عکستو دوست دارم عزیزم
اصلا نمیتونی ساکت وایستی یه جاو آخر سری درز گیرو کشیدی و گفتی مامایی بیااا
بالاخره خسته شدی و خوابیدی
بووووووووس بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس